پنجشنبه

این چه سرد است

برایِ ایسسایِ بزرگ


:دی شب گفتی
پسری که خواهد آمد, اِم شب_
_ چشمانش زیادی آبی ست

.اِم شب, یک شب از دی شب گذشت
!دی شب نیامد
.راست می گفتی:چشمانش زیادی آبی ست

...بَس کُن دیگر
...مَرا نَتَرسان
.بیش از آنی که طاقت اَش را دارم
می دانی که من از چشمانِ
_ زیادی آبی_
.خیلی می ترسم
من از چشمانِ
_زیادی آبی_
.بَدَم می آید
.واین چه سرد است

سه‌شنبه

ابری

به آسمان نگاه می کنم
_هر وقت دلم میگیرد_

تو آنجایی
در همان نزدیکیها
_میدانم_

:خودت گفتی
هروقت خواستی از دلتنگی
پرواز کنی
.به من نگاه کن

محکووم؟نه ه ه

گروه محکومین
با اعمال شاققه
.
محکوم به چیستی تو؟
دوست داشتن ساقه ای از جنس کیومرث؟
ریواس
این که شد جرم!جرم!
این جرم است.در دیار پیر جوانبختی
خنجر خشم خلیل را
چه خواهی کرد امما. در قلبت؟
.
می شد گفت دوستت دارم را؟
به گاهی که می سوزاند گرمای تن اش لبهای ات را
در فشار تن مررهِ گیِ مترویِ هفتِ تیر
وپرورانیدن این چیز درذهن ات که
می شد تجربه کرد آیا
شهوت زیگموند فروی ی ی یدی را
در بازوان پسرانه اش
می شد؟ نه هراسد از لمس نگاهِ کاوشگرِتو
درهزار توی تن اش
نه ه ه ه ه ه
نه ه ه ه ه ه
.
محکوم به دوست داشتن با اعمال شاققه!
بکِش سنگینی بار حلقه هایِ مارکس را اینک
وتجربه ائی بکن راابطه یِ واشرسرسیلندر را با نخود پخته
از تلویزیون سوئد
خانواده مهم است
خانواده مهم است
پراکنِشِ تخم وترِکه مهم است
تومهم نیستی
تومهم نیستی
فرزند ات.کودک نازاده ات
که درسینه داری اش
مهم نیست
تو برو... وَ بِمیر
بمیر
توبرو...ولب درلبِ
اوریانا اوفالاچی
کودک ات را
نازاده یِ مهرام ات را
سقط ُکن
.


یکشنبه

سپاس

سلام بچه ها
دستتون درد نکنه ایول.
لطف کردین سرزدین خیلی خوشحالم کردیین.
دل گرم وپذیرای ِ همزادِ نازنینم رامیبوسم خوب چه کُنم گریه رو تو کف دسسام براش قایم کردم.از شهرام عزیزهم ممنون که دارکوبه روباهزارویک..... به هوای درخت نذری پرِش داد این طرف.اوونی هم که باید می اوومد هنوز نیومده خوب باشه دمه ظهری توخیاوون دیدمش جغغی پرید سرِ تدریس ومن خیلی آروم گردنشو چسبوندم به سرم وای مثه آنتیگون شده بودم توبغل بابا بزرگه. اما از آرشام دوست داشتنی که به قوول خودش بچه بازی نفسشو بند آورده تشکر میکنم بخاطره کمکهای اینفورماتیکاسیونی اش.

جمعه

دردی نه چندان نا آشنا

دیرگاهی است اهل وبلاگ خوانی هستی ودراین شهر شیشه ای پرسه میزنی والفتی دیرینه با راز های سرزمینت داری گاهی پیراهن شهرام را می پوشی وبا دیوودارکوبش بازی میکنی ,از خستگی های پسر خسته خسته میشوی ,همزاد نازاده ات را دوست داری و....ولی وبلاگی ننوشته ای هرگزکه نه حادثه ای را درانتظار بودی ونه ضرورتی را در پیش.
اکنون ضرورتی پیش آمد دور از نظر وحادثه ای درد ناک برتو...

گل کو!آهای گل کو
پسر نازنینم.
هنوز نمره ی ِ 20 را در سالهای ِ...
کوتاه عمرت نگرفته ای.
چه کرده اند باتو؟
باتو
باتو
وتوچه میکنی باخود!

این نیاز تورا با خود تا انتهای مه آلود
کدامین گی روم میکشاند
ودرحفره ی ِاستخوانی کدامین جمجمه
-که دور از نظرش بایدش داشت-
رسوب خواهی کرد
میبخشین من اینهمه جدی نیسسم که نوشتم به لاخره
یه طوورای زنگیرو صمبل کردیم زمنن شاید این تنها نوشته یِ من _اوزان_ طوی این وبلاگ باشه