جمعه

راه ِ بیابان ِمن

برای آقای ِ منیر وخانم ِ مینا



لعل تو داغی نهاد بر دل بریان من
زلف تو در هم شکست توبه و پیمان من
شد دل بیچاره خون, چاره دل هم تو ساز
زان که تو دانی که چیست بر دل بریان من
بی تو دل و جان من, سیر شد از جان ودل
جان ودل من تویی ای دل وای جان من
گر تو نگیریم دست کار من از دست شد
زان که ندارد کران وادی هجران من
بر در عشقت که دل داشت نهان دل از جهان
بر رخ زردم فشاند اشک دُرر افشان من
هم نظری کن ز لطف تا دل در مانده را
گو که به پایان رسد راه بیابان من